یادداشت نامه
شخصیت در گذر زمان
قبلاها ، کمی زرنگ تر بودم.. باهوش تر بودم .. فعال تر و شاداب تر.. چقدر تر تو تر شد.. وووووی !
والبته خیلی ترهای دیگر. الانه خیلی ساکت شدم . و ایضا کمی تا قسمتی خنگ .. هه هه!
میگم همسایه شما که منو خیلی وقته میشناسی نظرت چیست؟
ارغوان
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
ایشان دیشب دیده به جهان گشودن . نوه عموجان ..
تولدش مبارک . هرکس بچه اش به دنیا اومد اعلام کنه تبریکات ارائه بدیم همینجا سبدسبد !
از همین تریبون اعلام آمادگی میکنیم.
دل از اعماق دریای صدفهای تهی بردار
کلی بوسیدمش و فشارش دادم و حتی زدمش ... دیروز محبتش قلبمه شده بود .. هه هه !
بغل میکرد و می بوسید و بهم میگفت : من دوستت دارم ... قربونش برم الهی که نفس منه .
ولی خب شب خوبی را تا صبح سپری نفرمودیم ..
افتضاح !
دوست دختر خر است
همینجور که اخمام تو هم بود و داشتم زیر لبی بد و بیراه میگفتم سنگی که جلوی
پام قد علم کرده بود را شوت کردم.انگار که خودم تنها توخیابون بودم و تو عالم خودم بودم
سرم رو که بالا آوردم دیدم آقای میوه فروش داره برّو بر با تعجب منو نگاه میکنه .. لابد
فکر کرده این دختره دیوانه است ! از خونه که زدم بیرون یه سرویس از جلوی چشمم رد
شده بود و من باید کلی منتظر میشدم تا سرویس بعدی ... چشمام به اون سمت خیابون
چرخ میخورد ... شاید بیاد رد بشه و چون همیشه با شوخی های بی نمکش و لوس بازیاش
بوق بزنه و اشاره کنه بیا سوار شو . اما دریغ ! اینجا بود که فهمیدم ای بابا ! من چقدر خرم .
تو مسیر دختر عمه رو دیدم به همراه دخترش که برای خرید جهیزیه اومده بودن ... کلی
با هم خوش و بش کردیم و کیفور شدم .. برای خودم بنا بود هدیه بگیرم ...
ساق دست خریدم ... خوشم میاد ازش ... میخوام دختر خوبی بشم و سر کار استفاده اش
کنم .
گره گشای سال ها باز آمدی ؟
و بابت خیاط باشی قیمت گزاف تری سرفیده بود .. من ...
من گوش میدادم بی هوا ! و به این فکر میکردم که دلم نمیخواهد به 10 سال پیش
5 سال پیش و 3 سال گذشته بازگردم. گذشته ها قیمت گران تری چون جوانی ام و طراوت روحم
را با خود برد... و من شاید اکنون و این لحظه قربانی تکرارها زمین گیرم کند.دیروز گذشته را به رخم
کشیده است . هه ! و کاش بوسه ای با طعم یقین مهمانم کنی .
شربت
امشب مسافره به سمت عشق ... مشهد الرضا .
اولین باره که میره و من به خاطرش خوشحالم ... ای کاش ما هم میرفتیم .
دلم میخواد .. مثل خیلی چیزهای دیگر !
ظهر با وروجک دعوایم شد . بعد از بوقی امروز یه فیلم خواستم ببینم ... با گذشت چیزی حدود
یک ساعت و نیم وقتی که هدر دادم پای فیلم ، اون 10 دقیقه پایانی که سرنوشت ساز
و اصل کاری بود رو نذاشتن ببینم . حکم وروجک کارتون بود .. حاکمیت قطعا به عقل نیست
بلکه به سن است .. هرچه کوچکتر حکم قوی تر . خواستم ادبش کنم که این قوم لوس پرور
اجازه ندادن ... فقط خط و نشان کشیدن آن هم از نوع بی بخارش عاید ما شد .
دست اخر به والده ی محترمش سپردم دیگه وقت فیلم دیدن اینجا مشرف نشوید.
لبخند بزنید تا داغ نکنید !